و من ی که اصولا اکنون نباید اینجا باشد دارد می نویسد. که چیزی برای نوشتن ندارد. نوشتنی ها را نوشت. اگر خوانده ای دیگر خودت باید بنویسی. اگر نمی توانی به سلامت...

پ.ن: پشت سرتون در رو هم ببندید.
اوقات خوش آن بود که ...
با کسانی که این عدم قطعیت و نا امیدی اندیشمندان، و گزاره های تا اطلاع ثانوی درست، را به سخره می گیرند؛ موافق نسیتم. این نا امیدی نشانه ی نزدیک شدن به مرزهای عقل است. این مرزها در حال آشکار شدن هستند.
یکتا پرستان باید از این موضوع خرسند باشند، اگر بیندیشند.
سرگرم تئوریزه کردن انتخاب* خود هستیم لطفا شماره گیری نفرمایید.

*=حماقت
من و اندیشه های پوچ گرایانه ی این اساتید ریاضی.
و بکوشی که چیزی را که می دانی درست است به خودت ثابت کنی.
و اینکه خوش بختانه سر انجام بتوانی.
در دایره ی قسمت اوضاع چنین باشد.
هدف
بهانه ای برای وسیله.
استغنا از نظر خلق.
این که می جوشد نامش هنر است لابد!
"تازه پیدایم کرده است" و من که تا آن زمان نمی دانستم گم بودم.
قدیم تر ها نا خرسند می شدی از سقوط . دیگر برایت امر مشتبه شده (؟!) که جهت محور رو به پایین است.
"کنجی و تماشای خلق از آن" ام آرزوست.
برای این عینکم هست که با ما آشنایی می کند. این را خودش گفت.

پ.ن: خاک بر سر کسی که تنها امتیازش تفاوتش باشد.
پ.ن: به جای "عینک" می شد گفت "انحراف چشم"(از معیار).
پ.ن: و این که واگیر دارد این انحراف چشم ما.
زورت که زیاد باشد تند می روی و همه می دانند سقوط بیشتر رخ می دهد.
این را اینجا می نوسیم که یادم نرود:
وقتی می دونی الان چه باید انجام بدی لطفا نه نقدش کن، نه آسیب شناسی اش کن،... . اصلا می دونی مثل بقیه فقط انجامش بده.

پ.ن: من همیشه این طور با خودم با ادب نیستم. ولی سعی می کنم درکش(ام) کنم.
پ.ن: شما هم لطفا اظهار نظر نکن. این 1 مساله بین من و خودمه.
و نوشته هایی که به تاریخ نمی پیوندند.
بدترین را نمی دانم ولی بد است بیش از نیمی از راه را آمده باشی و شک* کنی.


*: تو به این می گی "شک"؟!
ب.ر: دیگر این کد نویسی هم جواب نمی دهد.
پ.ن: بی ربط.
ابزار سازی که از ابزارش استفاده ی متعارف(؟!) نمی کند.
شما هم صداشو در نیار.
و گذشته ای که ما را رها نمی کند.
با اسطوره هایت روبرو نشو. می کشی شان.
با ترس هایت هم.
نبش یاد های فراموش شده
نیم روز با گنگ
فراموشی ِ
6

پ.ن: نشانی نشان های فراموش شده واکاویده.
این که چطور نمی توان رفتار 1 ی را، 2 تا را، 3 تا را پیشگویی کرد ولی انبوهی را چرا، بماند.
که برادر بزرگ حواسش هست...
از کسانی که با دیدن بسته می دانند درونش چیست که بگذریم کسانی هستند که از وجود بسته پی به درونش می برند؛ دسته ی سوم اکثریت اند.
فکر کنی دیگرگون نشدیُ آن مترت هم عوض شده باشد.
سلیقه ای را که زرتی دیگرگون می شود را چه می شود کرد؟
که پندارند همه ی چیزهای خوب در ویترین دکان هاست و در زباله دانی ها چیز به درد بخوری پیدا نمی شود.
که می دانیم کمترین بهای دست کردن در زباله دانی آلوده شدن است.

پ.ن: که 100 افسوس که شان نزول این گزارشات را که دیگر نمی توان گزارش کرد .
برخی از ویژگی های ام نسبت به زمان پیوسته که هیچ، انتگرال پذیر هم نیستند.
واقعا 1 کلاس ریاضی بود؛ با جذابیت ها و خسته کنندگی های 1 کلاس ریاضی.
مثل 1 امتحان واقعی برگزار شد طولانی، به فکر وادارنده.
نمره ها هم به لیاقت این نظام آموزشی می آمد.
بهترین امتحان دوره ی تحصیل 1 یکتا.

پ.ن: با تشکر از بیژن هنری در درس توپولوژی جبری.
هیچ کس اعتراف نمی کنه.

پ.ن: ولی من که می دونم.
4 تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست.
اندیشه هایی شاید والا در قالب هایی بی تردید پست.
نامزد جالبترین واژه ی روز: "شورشی کلاسیک".

نامزد جالبترین ایده در دست بررسی: شهودگرایی؛ خصوصا ریاضیات شهودگرایانه .
که همه ی این مسخره بازی ها را پایان دهم و بروم طلبگی کنج حجره ای محقر و باقی عمر را دور از این بازی ها سر کنم.

پ.ن1: مسخره گی ها: ریاضی و فیزیک و ... و پول در آوردن و سایر چرندیات... .
پ.ن2: مانع: بی ارادگی.
پ.ن3: تنها اثر این تصمیم کبری همین متن است؛ احتمالا.
پ.ن4: برای کسانی که دیدگاهی دارند دانستنی های بیشتری است.
شاید همه ی ما استراتژی برد توی زندگی رو بدونیم. چه می شه کرد که به دانسته هامان عمل نمی کنیم؛ به خوب بودن.
پیچیده ترین نظریات مجموعه ای از ساده ترین ایده ها اند.

پ.ن: اصل نادرست بقای متن.
امان از این ملاحظات.
به جایی می رسی که برای بزرگتر شدن به داده نیاز داری.

پ.ن: متاسفانه.
امیدوار باشیم از این ذهن آفریننده چیزی باقی بماند از پس این سیلاب داده ها.
و زندگی به امید آن اطلاع ثانوی...
خر خوانی تا اطلاع ثانوی...
این بایگانی وبلاگ را که دیدم دانستم یا دانشمندتر شدم یا نادان تر یا تنها تر و یا اجتماعی تر که امسال این همه هزیانیده ام. می شود گفت چیز زیادی ندانسته ام.
گاهی مانند این حرفه ای ها می شوم. می نشینم و اراده می کنم بنویسم و می نویسم. ولی گاهی هم هنرمندانه می شود؛ مرا می نشاند و می نویساند و گاه نمی آید نوشتن و نشستن هم سودی ندارد .
چه اندک اند کسانی که ایده های جسورانه دارند .
14
تمام چیزی که این استاد از سواد من دریافت 14 هم نمی شد.
قالب های لوس(ث) شده.
نمی دانم چرا هر چه می نویسم طنز از آب در می آید.
درد دل های بی دردسر 1 یکتا.

پ.ن: یکریختند چاه و وبلاگ.
به عنوان تمرین فردا کارهایی که لازم نیست انجام نده.
چقدر باید فکر کنی تا یادت بیاید با آخرین چیز جالبی که برخورد کردی کی بود؟
آن گونه که به یاد دارم پیر ما چیزهایی می گفت در مورد خطا و قلم صنع...
یادش به خیر آن دنیای مجازی دوران کودکی.
این همه حرکت؛ آخرش هم سیگمای آن صفر شود... . زرشک.
من، آدم ها، گوسفندها.
بعضی چیزها ذهنی تر اند. مثلا مرز ها.
نکات + قضیه را نام ببرید.
سوالی که 1 عقب افتاده طرح کرده 1 نابغه می تونه حل کنه. این رو یادت باشه.
این نیز بگذرد.
تنها به یاد فراموش شده هایی مانند لذت حل مسئله.
عشق چیزی بیشتر از 1 سوء تفاهم نیست.
امروز را روز جهانی "بدون ریاضیات" اعلام می کنم.
گاهی که بر می گردم می بینیم شاید زیادی اندیشمندم. این اندیشمند بودن اصلا جذابیتی ندارد. جزئی از من شده که تنها رنج دارد برایم. نگاه می کنی می بینی طرف هیچ فکر نمی کند و خوش است. ما اینجا مثلا اندیشمندیم و ... . نمی دانم شاید رابطه ای هم باشد مثلا افراد خوش بی فکرند و بدبخت بیچاره ها اندیشمند یا شاید این اندیشمندانند که بدبختی خود را کشف می کنند.
شاید برای جور شدن قافیه بود.ولی به هر حال تعریف و تمجیدش رو با "کلاسیک" خواندن طرف شروع کرد، کلاسیکی نو!
تو ریاضی درسهایی وجود داره که برای فهمیدنشون گاهی 1 بینش دقیق لازمه:
1 فکر خوب 1 فکر طبیعی و ساده است.

در همین راستا وقتی داری رو 1 مسئله فکر می کنی ساده فکر کن. البته همیشه ساده فکر کردن ساده نیست.
و باز هم تاکید می کنم جو گیر شدن رو اصلا دست کم نگیرید. بسیاری* از بزرگترین جنبش ها از همین جا شروع شده.

*: بابا آمار...
ن.پ.ن: جالبترین تبلیغی که در این روزها دیدم این بود:
3<1
همیشه ارزش دستگاه ظرف و مظروف در مظروف نیست. مثلا برخی نوشته های اینجا.
وقتی که اشتراک اصولی که داری با اصول منتج شده از رفتارم تهی است. می شوم عجم، برایت.
دیگه از ما گذشته این جوونی کردن ها... . ای نوجوونی کجایی که یادت یادم نره.
این قدر احمقید که در روزنامه ها باید بنویسند چه کسی برنده ی مناظره شده.
تمام  هدفش  اینه  که  بهش  نزدیک بشی  و  بیش  از  حد  نزدیک نشی.

به یاد بوی عطر تنهایی.
و اعلموا ان اخذ القلیل خیر من ترک الکثیر.
من نمی دانم دلیلتان برای طرفداری از دموکراسی* چیست. تا آنجا که این حدود 1 ربع قرن تجربه به من نشان داده همیشه حق با اقلیت است.

*: که این همه هم مقدس است که هر کس می خواهد بگوید آدم خوبی است خودش را به آن می چسباند.
پ.ن: یعنی این چند میلیارد آدم طی این چند میلیون سال به نتیجه ای که من 1ی با این ربع قرن رسیدم، نرسیدند؟
کاری که ساده است تز دادنه.
اگر من رییس جمهور می شدم، اولین دستورم این می بود که این شیشه های رفلکسیو واگن های مترو را عوض کنند، تا مجبور نباشی برای اینکه چشمانت به چهره های مکروه نیفتد آن ها را ببندی.
به یاد باقر م. که عقیده داشت محیط دانشگاهی خیلی مبتذل است*.

*: کوته فکر هایی مثل تو هیچ وقت منظور اونو از مبتذل درک نمی کنند.
پ.ن: خیلی دقیقه سکوت برای استعدادهایی که در دانشگاهمان مردند.
کلا فیلمایی که در اونا هیچ زنی بیش از 1 سکانس کوتاه(!) ظاهر نشه ارزش دیدن دارن.
همیشه می گفتن به جای این که اون سر 2 منیتو تکون بدی اون زبون 1 مثقالیتو بچرخون.
ولی من به خرجم نمی رفت. همیشه از سرم بیشتر از زبونم کار می کشیدم.
میگن روشن فکری. آخه... تو که اصلا فکر نداری.
1 کتاب 24*365*24 صفحه ای است.
ولی
خلاصه اش میشه: قبل از انجام هر کاری ببین ارزششو داره یا نه.
به یاد استادی که می خواست این لم رو - تو ریاضی - ثابت کنه:
لم: هر چیزی که ظاهرا درسته، درسته.

گاهی فکر می کنم این ریاضیات - با این کلیتش - برام ارزشش از 1 جدول حل کردن بیشتر نیست؛ 1 جدول جایزه دار.
شاید بهتر بود فیلسوف می شدم. شاید حالا هم 1 فیلسوفم.

پ.ن: به نظر انگیزه آدما تو نتیجه ای که می گیرن موثره.
پ.ن: لطفا از نتیجه ای که گرفتم جلوتر نرو.
اگر از زندگی من فیلمی ساخته شود می شود از آن فیلم های معنا گرای بی دیالوگ بلند که از این کارگردان هایی که هر 10 15 سال 1 فیلم می سازند می سازند که هر چه هم که در زندگی ام دست برده باشند می شود دست انداختن عقل و ذهن و علم و خرد جمعی و خلاصه هر چیزی که در دانشگاهتان حرف آخر را می زند که نگاهی منتقدانه دارد به هر چیز؛ که بعد از دیدنش هم با این که هیچ چیز دست گیرتان نشده برای این که از دیگران کم نیاورید لبخند احمقانه ای می زنید و نچ نچ ی می کنید و به فراست سازنده آفرینی می گویید و فهم دیگران را از فیلم به چالش می کشید.
پاره ای کاغذ سپید دیدم در زباله دان ات(ط)اق. خوش داشتم آنرا بر تمام کتب گلاسه برتری دهم. آنرا به "حقیقت" آراستم.
گویند فلاسفه در پی حقیقتند. آن ها را گویید آن پاره کاغذ که حقیقت را بر آن نوشته اند اکنون در زباله دان ات(ط)اق ماست.

خوشا ما* ریاضیون محض. در جهان ذهن خود غوطه وریم. به سبب ما از آسمان ذهنمان بر زمین واقع شما دُر هایی می ریزد و شما آن ها را که می بینید همچون گدایان می دزدید و از آن ها بهره مند می شوید.


*: نیشتو ببند.
پ.ن: برگرفته از یادداشت های 1 دانشجوی عقده ای که از حل تمرین استاد عاجز مانده.
پ.ن2: با این همه گور پدر ریاضیات.
علم نا همبند راهی است.
1 مولفه اش می شود تجربه(جهان خارج ، ایف انی)؛ 1 مولفه اش می شود استنتاج (ذهن ).
از آنجا به اینجا راهی نیست.

پ.ن : شک نکن.

دو  راه  هست  که  خونه ای  با  سقفی  بلند  بسازی:

دیوار  بلندی  بسازی

گودالی  عمیق بکنی


کسایی که هر کاری می کنن که دیده شن
و
کسایی که هر کاری می کنن که دیده نشن
به 1 چیز می رسن: دیده می شن.
تو  که  سهلی  اگه  تمام  چیزها  هم  مانعم  بشم  که  بنویسم، مینویسم.

پ.ن:  قصد  نداشتیم  2  بار  به  خودمان  روحیه  تزریق کنیم. گوگل  است  دیگر!

برای افرادی مثل من همه چیز خیلی ساده است.

پ.ن: این صرفا 1 تزریق روحیه بود.
این هم نشانی 1 دوست استنتاج گر کوچک با آرزوهای بزرگ و شاید دست نیافتنی برای کسایی که می خوان با دوست من(که نمی دونم اونم دوست داره با دوست شما دوست بشه) دوست بشن.
من 1 برهان هستم برای:
" آدمای غیر عادی وجود دارند که (دست کم بخشی از) زندگیشون خیلی عادی است "

گاهی این آیینه های پاک و شفاف پر درد سر اند هم برای خودشون هم برای خودمون.
پ.ن: می دونم فهمیدنش خیلی سخته. شاید اگه من ننوشته بودمش خودم هم نمیفهمیدمش.
فلسفه ی براوئر
مارک فان آتن

ما همه جمع نقیضین ایم، مشتی تناقض!
یادت باشه 1 جنگه و تو باید مثل 1 فرمانده مدیریتش کنی.
Luitzen Egbertus Jan Brouwer

بعضی ها چقدر 1جور دیگه فکر می کنند.

پ.ن. این "ها" چه وسعت معنایی دارد گاهی برای 2 نفر است گاهی برای همه. ها ها ها ...
فهمیدن 1 نفهمی گاهی خیلی سخته.
اینجور نوشتن خیلی ساده است. کافیه هیچ سعی ی برای فهماندن نکنی؛ حتی گاهی با بدجنسی تمام ... .

(باز بینی شد!)
هر کس 1 جور استثنایی است.
آدم عادی = دیگری

هنرمند 1 بسته بند دیگر گون است.
کاش این روزهایم 240 ساعت بود، مثلا. شاید هم بیشتر، شاید هم کمتر.

این  نو  شدن ها  برای  ما  که  کهنه  و  تکراری است.


گاهی مسائل به سختی راه حلها(ی ما برایشان) نیستند.
برخی انتخاب ها ساده اند، مثلا انتخاب بدترین 24 ساعت این چند ماه اخیر.
از تهی سرشار و از خالی پُریم.
کاش می شد برای این ذهن بی خیال دور ریز 1 رَم 2گیگی خرید.
هنر بعضیا اینه که تو زندگیشون دقیقا هیچ کاری انجام نمیدن(کانسکونسآفلاو).
"مردن به این راحتی ها نیست."

مرُد.
به همین راحتی.
شعار هفته:
"قبل از حل مسئله در مورد سادگی و سختی اش قضاوت نکن."
وقتی هذیان می گی که فاصله ات از موضوعات به بینهایت میل می کته. دیگه 1 موضوع رو نمی بینی. 1 نقطه است که شامل همه ی موضوعاته.
تنها می ماند نفس کشیدنمان که امید است آن نیز دیری نپاید.
برای تقریبا هر آ وجود دارد ب که:
بیشتر زمانی که در مورد آ فکر می کنم زمانیه که مثلا دارم در مورد ب فکر می کنم.
برخی به فلسفه فکر می کنند، برخی فلسفی فکر می کنند.

و البته برخی فکر نمی کنند.

این عوض کردن اسم بعضی چیزا موجب نتایج (گاهی) حیرت آور می شه.
نتایج:
- راه حل: کافیه مشکلات روانی ات رو ویژگی های شخصیتی ات بنامی.
- تز: هر دو فیلسوفی در هر زمینه ای هم عقیده اند اگر اسامی یکسان برای موجودات یکسان( ِ آن زمینه) داشته باشند.